در آغوش کشیدنِ برادر در آخرین دیدار


محمدِ مختاری
زمانی‌ که به چشمانِ پر از غم‌ اش می‌نگرم که کوهی  از  نامردُمی‌ها بر آن سنگینی‌ می‌کند، عرقِ شرم بر  پیشانی‌ ام نقش می‌بندد که از فرسنگ‌ها دور‌تر، برایِ  حفظِ جان، سکوت پیشه کنم!

زمانی‌ که سینه‌اش آماجِ گلوله‌ها‌ی ناجوانمردانه‌یِ  پَلَشتان قرار می‌گیرد و تن‌اش بر کفِ خیابان خون  گریه می‌کند و با دستانِ به هم گره کرده‌اش، آخرین ندا  را با چشمانِ باز فریاد می‌کشد دگر جایی برایِ بستنِ  چشمهایم باقی‌ نمی‌گذارد.

زمانی‌ که وداعِ برادر‌ اش، آغوشِ گرمِ پدر‌ اش و چشمانِ  خیسِ مادر‌ اش، سدی بر راهِ او نمی‌شود، دگر جایی  برایِ وازدنِ برادر، نهیِ پدر و بازداشتنِ مادر از راه‌ام  باقی‌ نمی‌گذارد.

 به یادِ محمدِ مختاری جان‌باخته‌ی سالِ ۸۸

داریوش دولتشاهی



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر