خامنه‌ای متحدِ استراتژیکِ "سرنگونی خواهان"

آنچه غیرِ قابلِ انکار است متفاوت بودنِ فضایِ دورانِ انتصاباتِ حکومتی نسبت به دهه‌ی شصت و هفتاد است، نیرویِ دگرگونی خواه دریافته است برایِ ایجادِ تحول از تمامِ فرصت‌ها به سودِ خود می‌بایست بهره‌مند شود و ثمره‌اش هل دادنِ حکومت به سمتِ تصمیم‌گیری‌هایِ "شتاب‌زده" و "دردسر‌ساز" است.


مبنایِ تفاوت‌ها با دهه‌هایِ پیشین
دورانِ دهه‌یِ شصت را می‌توان دورانِ پر‌تلاطم‌تری نسبت به دورانِ بعد از آن یاد کرد، دورانی که با عزلِ یک رئیس جمهور و کشته شدنِ برخی‌ از سرانِ حکومت بسیار بی‌ثبات شد، اما انگیزه‌یِ دگر‌گونی خواهی‌ آنچنان در کشور ریشه نیفکنده بود و اگر هم برخی‌ ندایِ تحول‌خواهی‌ سر میدادند به سرعت سرکوب شده و خاموش میگردید، از این روی  بهره‌برداری از این بی‌ ثباتی تا حدِ زیادی نا‌ممکن بود که البته طولانی‌ کردنِ جنگ از سویِ حکومت یکی‌ از مهمترین طرفند‌ها  برایِ درگیر نگاه‌داشتنِ توده‌ها بود که به ایجادِ زمانِ کافی‌ برای  سازماندهی به پایه‌های قدرتِ لغزان‌اش منجر شد و حکومت توانست به خوبی‌ بر چالش‌هایِ بنیاد برباد ده‌یِ دورانِ نخسینِ حکومت‌اش نائل آید.
دورانِ نخستین را تا پیش از مرگِ آقایِ خمینی و چند سالی‌ پس از او می‌توان دورانِ تک‌صدایی و تک‌قطبی در ایران نام برد، دورانی که بخشِ عظیمِ توده‌ها یا همسو با آن و یا در حالتِ انفعال و سکوت ماندند.

بعد‌ها به شوندِ زیاد شدنِ مخالفینِ نظام و ایجادِ سازمان‌ها و بنیاد‌هایِ " سرنگونی خواه"، هاشمی‌ رفسنجانی برایِ حفظِ نظام، تلاش بر ایجادِ دو قطبی کردنِ جامعه نمود و از این روی جبهه‌ اصلاحات را بنیاد نهاد، جبهه‌ای که به ظاهر با دادنِ اندک آزادی‌هایِ اجتماعی توانست بخشِ عمده از توده‌ها را از نگاهِ "سرنگونی‌خواهی‌" دور کرده و به روندِ تدریجیِ "دگرگونی" در قالبِ نظام دل‌ خوش کنند، روندی که شوندِ تقسیمِ نیرو‌ها ( اصلاح‌طلب - اصولگرا) و در نتیجه دست‌نخوردنِ قداستِ نظام بر سرِ حرمِ قدرت شد.
در اصل می‌توان استراتژیِ دو قطبی کردنِ جامعه را یکی‌ از مهمترین اقداماتِ هاشمی‌ برایِ بقایِ نظام دانست، اما از دگر‌سو همان اندک فضایِ آزاد شوندِ ایجادِ کانونِ جدیدی از خواستگاهِ تحول‌خواهی‌ در نسل جوان شد که جریانِ کویِ دانشگاه نقطه‌یِ عطف آن بود با این حال گفتمانِ  "اصلاح در حکومت" جانشینِ "گذر از حکومت"  گردید و نخبگان، اهلِ قلم و دانشجویان پیشتازِ این جبهه شدند، جبهه‌ای که ریشه‌ی " کلیتِ نظام" را غیرِ مستقیم دست‌نخورده باقی‌ گذاشته و امید به دگرگونیِ تدریجی‌ در شاخ و برگِ نظام بست.
دورانِ پایانیِ اصلاحات، دورانِ یاس و نا‌امیدی برایِ جبهه‌ای بود که تمامِ امید‌های خود را واهی دید، این نامیدی را می‌توان در سخنانِ پایانیِ خاتمی و تاکید بر اینکه "می‌خواستم کار کنم و نگذاشتند" ارزیابی نمود. در اصل می‌توان هاشمی‌ را برنده‌یِ میدان دانست چرا که به هدفِ خود که همان " در حالتِ انفعال گذاشتنِ نیروها " بود نائل آمد.

خامنه‌ای و پست‌هایِ تشریفاتی
خامنه‌ای نسبت به دیگر بنیان‌گذاران و طراحانِ حکومتِ اسلامی دارایِ جایگاه و اعتبار نبود، تنشِ او با آقایِ خمینی و اعتراض‌اش پیرامونِ " تئوری ولایتِ مطلقه فقیه" که با پاسخِ تندِ آقایِ خمینی مواجه شد، رنج بردنِ او از مقامِ تشریفاتی‌اش در پستِ ریاست‌جمهوری، رهبر شدن‌اش توسطِ صحنه‌گردانیِ آقایِ هاشمی‌ و به دست آوردنِ بالاترین جایگاهِ حکومت اما با این حال بی‌نقش بودنِ در امور، اموری که تنها توسطِ هاشمی‌ در تمامِ ابعاد نظامی، سیاسی، اقتصادی صحنه‌گردانی میشد، نمونه‌هایِ بارزی از "مترسک" بودنِ او در پست‌های حکومتی است و این مهم تا بر سرِ کار آمدنِ آقای احمدی‌نژاد ادامه یافت. از این روی می‌توان فشار‌هایِ روحی‌ روانی‌ که بر او در طّیِ سالیانِ دراز آمده را درک کرد، او همواره همانندِ کسی‌ بود که تشنه به لبِ چشمه آمده و تشنه بازگردانده شده است، از این روی به دنبالِ روزنه‌ای برایِ تحکیم و تصبیبِ جایگاهِ قدرتِ خود بوده است.

خامنه‌ای و کانونِ قدرت
پس از انتصابِ احمدی‌نژاد، خامنه‌ای تلاشید خود را از جایگاهِ تشریفاتی بیرون آورده و رقیبِ پرقدرتِ سیاسیِ خود را کنار زند، اما در این رستا موانع زیادی داشت، او از یک سو چهره‌یِ کاریزماتیک خمینی را در بطنِ توده‌ها نداشت از دگر سو جایگاهِ مذهبی‌اش در بینِ روحانیت به آن اندازه نبود که منزلتی برایِ خود به ارمغان آورد. بنابرین ناچار از ابزارِ "زور" (سپاه) بهره گرفت. ( گفتنیست که حضورِ او در جنگ و ارتباطِ او با بخشِ عمده‌ای از سران و اعضایِ سپاه، بهره‌مندی از این گزینه را بسیار آسان کرد).
از این روی  برایِ کسبِ قدرت، سپاه را در تمامِ عرصه‌ها واردِ میدان کرد و کانونِ هدف‌اش بیرون راندنِ رقیبِ سیاسی‌اش گردید. بر مبنایِ پیشینه‌یِ پست‌های تشریفاتی‌اش که سالیانِ دراز به طول انجامید می‌توان از نگرِ روانی‌ درک کرد چرا او از فرصتِ انتصابِ احمدی‌نژاد اینچنین بی‌ تدبیرانه بهره گرفت.

 خامنه‌ای متحدِ استراتژیکِ غیرِ متعارفِ "سرنگونی‌خواهان"
پس از تقلبِ فاحشِ سالِ ۸۸ و پرداختِ بهایِ کلان نظام، خامنه‌ای توانست به صورتِ عریان پس از دهه‌ها ابرازِ وجود کند و سکانِ کشتی‌ِ قدرت را به دست گیرد.
سپاه در طّیِ چهار سالِ اول توانسته بود نهاد‌هایِ قدرت را گام به گام از رقیبِ سیاسیِ خامنه‌ای گرفته و در چهار سالِ دوم این رویارویی عریان گشت تا حدی که تمامِ جایگاهِ سیاسی-اجتماعیِ هاشمی‌ از او گرفته شد و به صورتِ "مترسکی" در جایگاهِ تشخیصِ مصلحتِ نظام باقی‌ ماند، ( جایگاهِ مترسک به صورتِ شفاف و عریان از خامنه‌ای به هاشمی‌ انتقال داده شد.)
فرآمدِ تسخیرِ جایگاهِ قدرت مطمئنا برایِ نظام بی‌ بها نماند، از این روی خامنه‌ای مجبور شد فضایِ دو قطبی که هاشمی‌ در ایران به وجود آورده بود را آرام آرام محو کند تا بسترِ پایگاهِ قدرتِ خود را مستحکم سازد.
از آنجا که برخوردِ با نظام‌هایِ دیکتاتوری که دارایِ فضایِ تک‌قطبی هستند بسیار ساده تر صورت می‌پذیرد، (چراکه طیفِ مخالف  در مقابلِ یک نهادِ واحد که همان نهادِ دیکتاتوری-‌ست می‌ایستاند و خود را درگیرِ دعوا‌های ساختگی و بی‌ثمرِ حزبی و جناحی نمیکند،) روند پیشِ رو به سودِ حرکت‌های سرنگونی خواه تمام خواهد شد.
بر این پایه، یاس و نا‌امید ای که در طیفِ عظیمِ اصلاح‌طلبان و توده به وجود می‌آید، میتواند بخشِ گسترده‌ای از مردم را از حالتِ انفعال خارج کرده و امید بستن به اصلاح در چهارچوبِ نظام را غیرِ ممکن بی‌ارزیابند، روندی که منجر به  دگرگونیِ استراتژی "سازش" و "انفعال" به "تغییر" و "پویایی" خواهد شد.

از گدر سو ایجادِ تغییر و تحولِ بنیادین در هر باهماد (= جامعه)  بر دوشِ قشرِ میانی ( متوسطِ ) باهماد است، قشری که عملاً در طّیِ سالیانِ اخیر در حالِ محو شدن است.
قشرِ ثروتمند و قشرِ مسکین توانِ ایجادِ تحول را نخواهند داشت، چرا که اولی‌ هرگز جایگاهِ خود را به خطر نمی‌اندازد و قشرِ مسکین با شکمِ گشنه زمانی‌ برای اندیشیدن پیرامونِ تغییر و تحول را نمی‌یابد، از این روی کلیدِ اصلیِ ایجادِ تحول در دستِ قشرِ میانیِ باهماد است.
آقایِ خامنه‌ای برایِ بقایِ حکومتِ خود مجبور است در طّیِ چهار سالِ آینده تدابیری برایِ بهبودِ وضعیتِ اقتصادی در نظر گیرد، چرا که پیشرفتِ خطِ فقر شوندِ ایجادِ هرج و مرج (= آنارشیِ) غیرِ قابلِ کنترل خواهد شد. از این روی بهبودِ وضعیتِ اقتصادی که  به ناچار می‌بایست اقدام صورت گیرد، به بزرگ شدنِ قشرِ میانی خواهد انجامید، پایگاهی که برایِ حرکت‌های سرنگونی‌خواهانه بهترین سنگر خواهد بود.
از این روی اقداماتِ آقایِ خامنه‌ای که بر‌آمده از برون رفتِ جایگاهِ یک مترسک به یک رهبرِ قاطع است، برایِ کلیتِ نظامی که با استراتژی‌های هاشمی‌ رفسنجانی‌ بر سرِ کار مانده است و بقایِ آن تضمین شده، بسیار زیان‌آور خواهد بود و اینگونه تصمیماتِ یک جانبه،  او را تبدیل به بزرگترین متحدِ استراتژیکِ غیرِ متعارفِ سرنگونی‌خواهان کرده است.

با مهر




هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر